سفارش تبلیغ
صبا ویژن

86/6/6
3:4 صبح

کرامات امام حسین

بدست غلام العباس در دسته

کرامات امام حسین (ع)

 

احترام به پدر و مادر
عالم زاهد و وارسته زمانش مرحوم شیخ حسین بن شیخ مشکور رضوان اللّه تعالى علیه فرمود:
در عالم رؤ یا دیدم در حرم مطهر حضرت ابا عبداللّه (ع ) مشرف هستم و حضرت در آنجا تشریف دارند.
یک نفر جوان عرب معدى (دهاتى ) وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام کرد و حضرت با لبخند جوابش دادند.
فرداى آن شب که شب جمعه بود به حرم مشرف شدم و در گوشه حرم توقف کردم ناگهان آن جوان عرب معدى را که در خواب دیده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضریح مقدس رسید با لبخند به آن حضرت سلام کرد ولى حضرت سیدالشهداء (ع ) را ندیدم و مراقب آن عرب بودم تا از حرم خارج شد.
عقب سرش رفتم و سبب لبخندش را با امام (ع ) پرسیدم .
و تفصیل خواب خود را برایش نقل کردم و گفتم چه کرده اى که امام (ع ) با لبخند بتو جواب مى دهد.
گفت : مرا پدر و مادر پیرى است و در چند فرسخى کربلا ساکنیم و شبهاى جمعه که براى زیارت مى آیم یک هفته پدرم را سوار بر الاغ کرده مى آوردم و یک هفته هم مادرم را مى آوردم .
تا اینکه شب جمعه اى که نوبت پدرم بود چون سوارش کردم مادرم گریه کرد و گفت : مرا هم باید ببرى شاید هفته دیگر زنده نباشم .
گفتم : باران مى بارد، هوا سرد است ، مشکل است ، نپذیرفت ناچار پدر را سوار کردم و مادرم را بدوش کشیدم و با زحمت بسیار آنها را به حرم رسانیدم و چون در آن حالت با پدر و مادرم وارد حرم شدم حضرت سیدالشهداء (ع ) را دیدم و سلام کردم آن بزرگوار برویم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا بحال هر شب جمعه که مشرف مى شوم حضرت امام حسین (ع ) را مى بینم و با تبسم جوابم را مى دهد.(26)
اى که بر دوست تمناى نگاهى دارى
بهر اثبات ارادت چه گواهى دارى
بایدت واله چو یعقوب شدن در شب و روز
گر چو او یوسف گم گشته به چاهى دارى
از بردن اشک درون سوز نهانى باید
گر که از درگه او خواهش جاهى دارى
تا که هستى به گدائى در دربار حسین (ع )
عزّت و فخر به هر مهتر و شاهى دارى
نام تو ثبت به دیباچه عشاق شود
گر که مهرش بدل خود پر کاهى دارى
اى که در راه حسین استى و اولاد حسین (ع )
خوش به فرداى دگر پشت و پناهى دارى
اشک امروز بود توشه ره فردایت
گر به دیوان عمل جُرم و گناهى دارى
اجر پیوسته تو نزد حسین بن على است
تا که در ماتم او اشکى و آهى دارى
کربلا آرزوى ماست حسین جان مددى
چه بى منتظر چشم براهى دارى
خاک راه تو بود حامد و زر مى گردد
گر که بر خاک ره خویش نگاهى دارى

شفاى بچه
جناب حجة الاسلام و المسلمین آقاى مولوى حفظه اللّه نقل فرمود: که برادرم محمّد اسحاق در بچگى مسلول شد و از درمان نا امید گردیدیم .
پدرم او را به کربلا برد و در حرم حضرت اباالفضل (ع ) او را به ضریح مقدس ‍ بست و از آن بزرگوار خواست که از خداوند متعال شفاء یا مرگ او را بخواهد. بچه را بست و خود در رواق مشغول نماز شد.
هنگامیکه برمى گشت بچه گفت بابا گرسنه ام بصورتش نگاه کردم دیدم رخسارش تغییر کرده و شفا یافته است .
او را بیرون آورده و فرداى آنروز انار خواست و 8 دانه انار و یک قرص نان بزرگ خورد و اصلاً از آن مرض خبرى نشد.(27)
ما غریقیم و توئى هادى و کشتى نجات
دست ما گیر که یکقطره ز دریاى توئیم
تو چراغ شب تارى و همه مانده براه
گمرهانیم که هر دم به تمناى توئیم

عزادارى شیر
عالم بزرگوار جناب حاج سید محمّد رضوى کشمیرى فرزند مرحوم آقا سید مرتضى کشمیرى فرمود:
در کشمیر بدامنه کوهى حسینیه ایست و اطراف آن طوریست که مى توان از بیرون داخل آن را دید و پشت بام آن جهت روشنائى و هوا مقدارى باز است .
هر سال ایام عاشوراء در آن اقامه عزاى حضرت سیدالشهداء(ع ) مى شود و گروهى از شیعیان جمع مى شوند و عزادارى مى کنند از شب اول محرم از بیشه نزدیک شیرى مى آید و بپشت بام حسینیه مى رود و سرش را از همان روزنه داخل مى کند و عزادارى را مى نگرد و قطرات اشگ پشت سر هم مى ریزد.
و تا شب عاشوراء هر شب بهمین کیفیت ادامه مى دهد و پس از پایان مجلس مى رود. و فرمود در این قریه اول محرم هیچ وقت مشتبه و مورد اختلاف نمى شود و با آمدن شیر معلوم مى شود شب اول عاشوراى حضرت امام حسین (ع ) است .(28)
در عشق حسین (ع ) با دلى پاک بیا

بسیار سر و به سینه چاک بیا

با یاد ز عطشان لب و سوزان جگر
دلسوخته و دیده نمناک بیا

اى حسین (ع ) یا مرگ یا شفا
جناب حجة الاسلام و المسلمین آقاى مولوى دامت برکاته نقل فرمود: در قندهار حسینیه ایست از اجداد ما که در آنجا اقامه عزاى حضرت سیدالشهداء(ع ) بر پا مى باشد.
دختر عموى مادرم بنام (عالم تاب ) که عمه مرحوم حاج شیخ محمّد طاهر قندهارى بود با اینکه به مکتب نرفته بود و درسى هم نخوانده و نمى توانست خط بخواند.
بواسطه صفاى عقیده اى که داشت وضو مى گرفت و یک صلوات مى فرستاد و دست روى سطر قرآن مجید گذارده و آنرا تلاوت مى کرد و براى هر سطرى صلوات مى فرستاد و آنرا مى خواند و باین ترتیب قرآن را مى خواند و الان هم چنین است .
این زن پسرى دارد بنام عبدالرؤ ف که در بچگى در سینه و پشت او کاملاً بر آمدگى (قوز) داشت و من خود بارها مشاهده کرده بودم که در حسینیه مزبور شب عاشوراء براى عزادارى بچه چهار ساله خودش را همراه مى آورد.
پدر و مادرش آرزوى مرگش را داشتند چون هم خودش و هم آنان ناراحت بودند.
پس از پایان عزادارى گردنش را بمنبر مى بندند و مى گویند یا حسین از خدا بخواه که این بچه را تا فردا یا مرگ یا شفاى ده .
ما خواب بودیم که ناگهان از صداى غرش همه بیدار شدیم دیدیم بدن بچه مى لرزد و بلند مى شود و مى افتد و نعره مى زند ما پریشان شدیم .
مادر به عالم تاب گفت : بچه را به خانه رسان که آنجا بمیرد تا پدرش که عصبانیست اعتراض نکند مادر بچه را در بر گرفت از شدت لرزش بچه مادر هم مى لرزید تا اینکه منزلش رفتم لرزش بچه تا سه چهار روز ادامه داشت پس از این لرزشهاى متوالى گوشتهاى زیادتى آب شد و سینه و پشت او صاف گردید بطوریکه هیچ اثرى از بر آمدگى نماند.
چندى قبل که بزیارت باتفاق مادرش بعراق آمده بود او را ملاقات کردم جوان رشید و بلندقدى شده بود.(29)
حسین جان گر تهى دستم بدل مهر ترا دارم
ندارم صبر و آرامى چو در عشقت گرفتارم
گداى کوى تو دارد مقام بى نیازى را
من این سرمایه جاوید را از دست مگذارم
نبودم بر حذر آنى ز دام صیل نفسانى
کنون با نفس سرکش همچو خصمى گرم و پیکارم
شب تاریک و ره باریک و من گمراه و سر گردان
تو مصباح الهدى هستى فروزان کن شب تارم
پلیدیها ز دریا مى شود پاکیزه و بى غش
اگر آلوده ام دریاى رحمت چون توئى دارم
گلى بى خار و روح افزا اگر مهرت هست بر دلها
منم آن عاشق زارى که پاى گلبنت خارم
توئى یکتا گل گلزار هستى باغبان حیدر
فداى آن گل و آن باغبان و خاک گلزارم
ندارم توشه راهى به غیر از عشق جانکاهى
بروز حشر این ره توشه را سوى تو مى آرم
بسویت آمدم اى هادى گم گشتگان رحمى
کمر خم گشته از عصیان و هم سنگینى بارم
توسل بر شه خوبان مراد حامدست امروز
که فردا او شفیع و من سیه روى گنه کارم