سفارش تبلیغ
صبا ویژن

86/12/11
4:20 عصر

اهل سنت

بدست غلام العباس در دسته

عنایت قمر بنی هاشم علیه السلام به اهل سنت

  1   2

•   مردسنی‌ ،ازمشاهده‌ کرامت‌ شیعه‌ شد!‌

•   مانیازی‌ به‌ بزغاله‌ وخروس‌ تونداریم‌!

•   روزتولدش‌ اورابه‌ کنارضریح‌ ابوالفضل‌(ع‌)بردیم‌

•   هدایت‌ مردگمراه‌

•   بایک‌ شمشیر،دونیمت‌ خواهم‌ کرد!

•   هدیه‌ی حضرت عباس(ع)
 

 

?   مردسنی‌ ،ازمشاهده‌ کرامت‌ شیعه‌ شد!
حجة‌الاسلام‌ والمسلمین‌ آقای‌ سیدمحمدعلی‌ جزایری‌ آل‌غفور، از مدرسین‌ حوزه‌ علمیه‌ قم‌نوشته‌اند: این‌ کرامت‌ به‌ خط‌ جداعلای‌ مامرحوم‌ سیدعبدالغفورنوشته‌ شده‌ وبه‌ دست‌ مارسیده‌است‌،که‌ اینک‌ بااندکی‌ اصلاح‌ درالفاظ‌ وعبارات‌(بدون‌ تغییردرمعانی‌)تقدیم‌ می‌گردد:
1.طویریج‌ دهی‌ است‌ درسه‌ فرسخی‌ کربلا که‌ همه‌ ساله‌ روزعاشورادستجات‌ عزاوسینه‌زنی‌ازآنجاپیاده‌ به‌ کربلامی‌روندودسته‌ طویریج‌ مشهوراست‌.باری‌،زنی‌ ازاهل‌ طویریج‌،حاجتی‌ داشته‌است‌ ،گوساله‌ای‌ نذرحضرت‌ عباس‌ می‌کندوحاجتش‌ برآورده‌ می‌شود.برای‌ زیارت‌ اول‌ ماه‌ رجب‌که‌ به‌ کربلامشرف‌ می‌شودگوساله‌ای‌ راهمراه‌ خودمی‌برد.دربین‌ راه‌ یکی‌ ازمأمورین‌ ژاندارمری‌ ،که‌سنی‌ بود،اورامی‌بیندومی‌پرسدگوساله‌ راکجامی‌بری‌؟می‌گوید:نذرحضرت‌ عباس‌ است‌ وبه‌کربلامی‌برم‌.آن‌ راازاو
می‌گیردومی‌ گویدنمی‌خواهدبه‌ کربلاببری‌!هرچه‌ زن‌ اصراروخواهش‌ می‌کند،پس‌ نمی‌دهد.زن‌مشرف‌ به‌ کربلامی‌ شود ودرحرم‌ حضرت‌ ابوالفضل‌(ع‌)،جریان‌ رابه‌ آقاعرض‌ می‌کند،که‌ من‌ به‌نذرخودوفاکردم‌ ولی‌ آن‌
مردسنی‌ ازمن‌ گرفت‌ ،وازآقاخواهش‌ می‌کندکه‌ گوساله‌ راازآن‌ مأمورسنی‌ بگیرد.شب‌ که‌می‌خوابددرخواب‌ خدمت‌ حضرت‌ عباس‌ (ع‌)رسیده‌ ومجدداًخواهش‌ می‌کندکه‌ به‌ هروسیله‌شده‌ حضرت‌،گوساله‌ راازاوبگیرد.حضرت‌ می‌فرماید:نذرتورسیدوقبول‌ است‌!عرض‌ می‌کندکه‌من‌ دلم‌ می‌خواهدازاوبگیرید.می‌فرماید:من‌ گوساله‌ رابه‌ اوبخشیدم‌ وماخانواده‌ وقتی‌ چیزی‌ به‌کسی‌ بخشیدیم‌ آن‌ راپس‌ نمی‌گیریم‌.باززن‌ اصرارمی‌ کند.حضرت‌ می‌فرماید:آن‌ مردحقی‌ به‌ گردن‌من‌ داردومن‌ به‌ تلافی‌ آن‌ حق‌،گوساله‌ رابه‌ اوبخشیدم‌.می‌پرسد:آن‌ مردسنی‌ چه‌ حقی‌برشمادارد؟!
می‌فرماید:مدتی‌پیش‌،همین‌ مردروزی‌ به‌ جایی‌ رفت‌.هوابسیارگرم‌ بود،وتشنگی‌ براوغالب‌ شدبه‌هدی‌ که‌ نزدیک‌ بودبه‌ هلاکت‌ برسد.پس‌ به‌ کنارنهرآبی‌ رسیدوازآب‌ آن‌ آشامید.چون‌ سیراب‌شد،به‌ یادتشنگی‌ برادرم‌،امام‌ حسین‌(ع‌)،افتادواشک‌ ازچشمش‌ جاری‌ شدوبرقاتلان‌ آن‌ حضرت‌لعنت‌ فرستاد.به‌ این‌ سبب‌ من‌ گوساله‌ رابه‌ اوبخشیدم‌.
وقتی‌ زن‌ به‌ طویریج‌ برگشت‌،بازآن‌ مردسنی‌ رادیدوجریان‌ خوابش‌ رابرای‌ اونقل‌کرد.مردگفت‌:بیاگوساله‌ رابگیر!گفت‌:نمی‌گیرم‌،حضرت‌ عباس‌(ع‌)به‌ توبخشیده‌.مردگفت‌:به‌خداقسم‌،ازاین‌ موضوع‌ بجزخداکسی‌ خبرنداشت‌.لذاتوبه‌ کردوگفت‌:این‌ خانواده‌برحقند.أشهدأن‌َعلیاًولی‌الله‌.وی‌ شیعه‌ شدوهمان‌ روزکربلابه‌ زیارت‌ حضرت‌ ابوالفضل‌ (ع‌)رفت‌وطوایف‌ اعراب‌ هم‌ که‌ این‌ خبرراشنیدندهمه‌ به‌ زیارت‌ حضرت‌ مشرف‌ شدندوبعضی‌ ازبستگان‌آن‌ مردنیزبه‌ آئین‌ تشیع‌ درآمدند.

?   مانیازی‌ به‌ بزغاله‌ وخروس‌ تونداریم‌!
جناب‌ آقای‌ صالح‌ جوهر،امام‌ جماعت‌محترم‌ مسجدامام‌حسین‌(ع‌)ازکشورهمسایة‌کویت‌،دوکرامت‌ رابه‌ واسطة‌
حجته‌ الاسلام‌ والمسلمین‌ آقای‌ شیخ‌ عبدالأمیرصادقی‌ ارسال‌ کرده‌اند که‌ می‌خوانید:
2.دکترمهدی‌،که‌ اهل‌ بصره‌ (عراِ)ودندانپزشک‌ است‌ ودریکی‌ ازمدارس‌ کویت‌ همکارمن‌می‌باشد،برایم‌ نقل‌کرد:زمانی‌گرفتاریک‌مشکل‌ بسیارپیچیده‌ وسخت‌ شدم‌.
قضیه‌ ازاین‌ قراربودکه‌ سازمان‌ امنیت‌ عراِ،اورامتهم‌ ساخته‌ بودکه‌ به‌ رهبرورئیس‌ جمهورآن‌کشورتوهین‌ کرده‌ است‌.ازاینروبه‌ صورت‌ یک‌ شخص‌ فراری‌ درآمده‌ بودکه‌ هیچ‌ گاه‌ آرام‌وقرارنداشت‌ وپیوسته‌ ازاین‌ شهربه‌ آن‌ شهرمی‌گریخت‌ تاشناسایی‌ نشودوبه‌ چنگال‌ آن‌ دژخیمان‌جنایتکارگرفتارنگردد.مدتی‌ بعدبه‌ این‌ فکرافتادکه‌ عراِ رابرای‌ همیشه‌ ترک‌ کند،اما ازطریق‌دوستانش‌ اطلاع‌ یافت‌ که‌ نامش‌ درلیست‌ افرادتحت‌ تعقیب‌ واردشده‌ ودرهمة‌مرزهاپخش‌ گردیده‌است‌،بنابراین‌ اقدام‌ وی‌ به‌ خروج‌،بدون‌ هیچ‌ تردیدی‌،مساوی‌ بادستگیری‌ بود.دوست‌ماازهرجهت‌ درتنگناواقع‌ شده‌ بود،به‌ طوری‌ که‌ ازشدت‌ اندوه‌ وناراحتی‌ به‌ فکرافتادکه‌ دست‌ به‌خودکشی‌ بزندوازآن‌ وضع‌ مشقتباررهایی‌ یابد...
دراین‌ بین‌،یکی‌ ازآشنایان‌ به‌ اوتوصیه‌ کردحاجت‌ خودراازابوالفضل‌ العباس‌(ع‌)بخواهدواو،که‌ بی‌درنگ‌ احساس‌ کردراه‌ نجاتی‌ پیش‌ پایش‌ گشوده‌ شده‌ است‌،بلافاصله‌ گفت‌:
-ای‌ سرور من‌،ای‌ اباالفضل‌ العباس‌،به‌ توروی‌ می‌آورم‌ وحاجتم‌ راازتومی‌خواهم‌ که‌ جزتوپناهی‌ندارم‌،تورابه‌ حق‌ برادرمظلوم‌ وشهیدت‌ حسین‌(ع‌)مرادریاب‌!
سپس‌ به‌ خواب‌ فرورفت‌ ودرعالم‌ رؤیامشاهده‌ کردکه‌ دریک‌ دشت‌ گسترده‌ وخرم‌،زیردرخت‌سرسبزی‌ ایستاده‌ است‌،دراین‌ هنگام‌ شخصی‌ نورانی‌ که‌ براسب‌ سفیدی‌ سوارونیزة‌بلندی‌ زیربغل‌گرفته‌ بودبه‌ اونزدیک‌ شدوخطاب‌ به‌ اوگفت‌:«مهدی‌،حاجت‌ توبرآورده‌ شدوازاین‌ پس‌ دیگرهیچ‌مشکلی‌ نخواهی‌ داشت‌».
مهدی‌ گفت‌:توکه‌ هستی‌ که‌ مشکل‌ مرامی‌دانی‌؟!
سوارگفت‌:توچه‌ کسی‌ راخواستی‌ وبه‌ چه‌ کسی‌ متوسل‌ شدی‌؟
مهدی‌ گفت‌:توابوالفضلی‌!توابوالفضلی‌!
سوارگفت‌:بله‌،ولی‌ بدان‌ که‌ ماهیچ‌ نیازی‌ به‌ بزغاله‌ وخروس‌ تونداریم‌،ولازم‌ نیست‌ آنهارابرای‌ماذبح‌ کنی‌!
مهدی‌ ازخواب‌ برخاست‌ وبی‌ درنگ‌ برای‌ قربانی‌ کردن‌ بزغاله‌ وخروس‌ به‌ راه‌ افتاد!چراکه‌آنهارابرای‌ امام‌ حسین‌ وابوالفضل‌(ع‌)نذرکرده‌ بود.
بزغاله‌ وخروس‌ درباغ‌ پدرمهدی‌،توسط‌ باغبانی‌ که‌ درآنجاکارمی‌ کرد،نگهداری‌ می‌شد.مهدی‌ به‌باغ‌ رفت‌ وباغبان‌ راصدازدوبه‌ اودستوردادکه‌ بزغاله‌ وخروس‌ راحاضرکندوآنهارابرای‌ وفای‌ به‌نذری‌ که‌ کرده‌ بود در راه‌ امام‌ حسین‌ وحضرت‌ ابوالفضل‌(ع‌)قربانی‌ نماید.باغبان‌ که‌ می‌دانست‌مهدی‌ ازاهل‌ سنت‌ است‌،گفت‌:مگرشمابه‌ حسین‌ وعباس‌(ع‌)عقیده‌ دارید،که‌ برای‌ ایشان‌نذرمی‌کنید؟!وبعدبه‌ شوخی‌ اضافه‌ کرد:حسین‌ وعباس‌،نیازبه‌ قربانی‌ شماهاندارند!مهدی‌ به‌یادآوردهنگامی‌ که‌ ازابوالفضل‌ خواست‌ دستهای‌ آن‌ حضرت‌ راببوسد،اودستهای‌ بریده‌اش‌رانشان‌ دادوگفت‌:می‌دانی‌ بامن‌ وبرادرم‌ وخاندانم‌ چه‌ کردید؟!می‌دانی‌ شمادست‌ راست‌ وچپ‌مراقطع‌ کردید،درحالیکه‌ من‌ ازخانوادة‌پیامبرخدادفاع‌ می‌کردم‌؟!
دراینجامهدی‌ ازشدت‌ تأثربه‌ گریه‌ افتاد.سپس‌ ازباغبان‌ خواست‌ که‌ بزغاله‌ وخروس‌رابیاوردوآنهاراقربانی‌ نماید...اندکی‌ بعد،شگفتی‌ و وحشت‌ عجیبی‌ آنان‌ رافراگرفت‌.زیراآن‌دوحیوان‌ را،درحالیکه‌ مرده‌ بودندوبوی‌ تعفن‌ ازآنهابرمی‌ خاست‌،درگوشه‌ای‌ یافتند،باآنکه‌ باغبان‌تأکیدداشت‌ ساعتی‌ پیش‌ هردورازنده‌ ودرحال‌ غذاخوردن‌ دیده‌ است‌!
پس‌ ازاین‌ جریان‌،دوست‌ ماازطریق‌ هوایی‌ ازعراِ خارج‌ شد،بی‌ آنکه‌ کسی‌ مزاحم‌اوبشودیافردی‌ به‌ اوچیزی‌ بگوید،وبعدهانیزبه‌ طورمکرربه‌ عراِ می‌رفت‌ وبازمی‌گشت‌وپروندة‌اتهام‌ او،همچون‌ دفترزندگی‌ بزغاله‌ وخروس‌،برای‌ همیشه‌ بسته‌ شد!

?   روزتولدش‌ اورابه‌ کنارضریح‌ ابوالفضل‌(ع‌)بردیم‌
3.ده‌ سال‌ پیش‌،هنگامی‌ که‌ خانة‌کنونی‌ خودرامی‌ساختیم‌،یک‌ بارفردی‌ نزدمن‌ آمدتاصورت‌حساب‌ درهای‌ آلومینیومی‌ راکه‌ برای‌ خانه‌ سفارش‌ داده‌ بودم‌ به‌ من‌ ارائه‌ کند.او کارت‌ ویزیت‌خودرانیزبه‌ همراه‌ صورت‌ حساب‌ مذکورروی‌ میزمن‌ گذاشت‌ تادرصورت‌ لزوم‌ بااوتماس‌بگیرم‌.کارت‌ رابرداشتم‌ تاببینم‌ روی‌ آن‌ چه‌ نوشته‌ شده‌ است‌؟تاچشمم‌ به‌ کارت‌ افتاد به‌ طورمعنی‌داری‌ به‌ خنده‌ افتادم‌،واوبی‌ درنگ‌ گفت‌:«توازپیروان‌ اهل‌ بیت‌ هستی‌؟»وپیش‌ ازاینکه‌ من‌ چیزی‌بگویم‌،خودش‌ پاسخ‌ خود را دادوگفت‌:«توجعفری‌ هستی‌ ودراین‌ موضوع‌ هیچ‌ تردیدی‌ندارم‌،چون‌ درغیراین‌ صورت‌،به‌ اسم‌ من‌ نمی‌خندیدی‌!».
گفتم‌:اسم‌ روی‌ کارت‌،«معاویه‌ ابوالعباس‌»است‌ واین‌ یعنی‌ پریشانی‌وسردرگمی‌،آخرچطورمی‌شودشب‌ وروز راباهم‌ جمع‌ کردوآسمان‌ وزمین‌ رابه‌ هم‌ دوخت‌؟!
گفت‌:این‌ اسم‌ داستانی‌ داردکه‌ تورابه‌ حق‌ ابوالفضل‌ العباس‌ سوگندمی‌دهم‌ آن‌ رابشنوی‌ !آن‌مردخودش‌ راروی‌ صندلی‌ انداخت‌ وپس‌ ازآنکه‌ نفس‌ عمیقی‌ کشیدچنین‌ تعریف‌ کرد:
هفده‌ سال‌ بودکه‌ ازدواج‌ کرده‌ بودم‌ وهنوز خداوندفرزندی‌ به‌ من‌ نبخشیده‌ بود.به‌ همة‌ کشورهایی‌که‌ گمان‌ داشتم‌ درآنجاممکن‌ است‌ راه‌ حلی‌ برای‌ مشکل‌ من‌ وجود داشته‌ باشدسفرکردم‌ ودرتمام‌این‌ مدت‌ درچهرة‌ همسرم‌،که‌ توانایی‌ حامله‌ شدن‌ نداشت‌،جزاندوه‌ واشک‌ مشاهده‌ نمی‌شد.همة‌پزشکان‌ ومتخصصان‌ دراروپاوآمریکا ودیگرکشورهایی‌ که‌ به‌ آنهاروی‌ آورده‌ بودیم‌ تأکیدداشتندکه‌ همسرم‌ نازاست‌ وهیچ‌ گاه‌ امکان‌ بارداری‌ نخواهدیافت‌ ومن‌ بایدبه‌ این‌ وضع‌ رضایت‌بدهم‌.امامن‌ آرام‌ ننشستم‌ وبارهاوبارهابه‌ امیدیافتن‌ راه‌ حلی‌ برای‌ این‌ مشکل‌،به‌ اتفاِ همسرم‌ به‌جاهای‌ مختلف‌ سفرکردم‌.گاهی‌ به‌ پزشکان‌ مراجعه‌ می‌کردیم‌ وزمانی‌ به‌ عطاران‌ ومدعیان‌ طب‌سنتی‌ روی‌ می‌آوردیم‌.سالهاگذشت‌،ولی‌ ازآن‌ همه‌ تلاش‌ وکوشش‌ طاقتفرساهیچ‌ نتیجه‌ای‌نگرفتیم‌...
یک‌ روزمادرهمسرم‌ ازشخصی‌ سخن‌ به‌ میان‌ آوردکه‌ می‌گفت‌ ازخانمی‌ شنیده‌ است‌ برای‌ حامله‌شدن‌ دست‌ به‌ دامن‌ اوشده‌ وخیلی‌ زودبه‌ نتیجه‌ رسیده‌ است‌.نام‌ آن‌ شخص‌«عباس‌(ع‌)»ومرقدشریفش‌ درکربلادرکشورعراِ واقع‌ شده‌ است‌.ازآنجاکه‌ این‌ دوست‌ مااهل‌سوریه‌ بودوروابط‌ سوریه‌ وعراِ نیز بحرانی‌ وغیرعادی‌ می‌نمود،جزگریه‌ هیچ‌ چاره‌ای‌ به‌ ذهنش‌نمی‌رسید...زیراحالاهم‌ که‌ پس‌ ازسالهاجستجو،راه‌ حلی‌ برای‌ مشکل‌ اوپیداشده‌ بوداین‌ راه‌ حل‌درکربلاقرارداشت‌ ومسلماًعراقی‌ها از وروداوبه‌ کشورشان‌ جلوگیری‌ می‌کردند...دوست‌ ماشروع‌می‌کند به‌ توسل‌ جستن‌ وگریه‌ بر بخت‌ واژگون‌ خویش‌ کردن‌...ودرهمان‌ حال‌ به‌ خواب‌ می‌رود.
درخواب‌،شخص‌ باهیبت‌ وبلندقامتی‌ رامی‌ بیندکه‌ به‌ اومی‌ گوید:ای‌ معاویه‌!به‌ سوی‌ مابیا که‌باهیچ‌ مشکلی‌ مواجه‌نخواهی‌ شد!دوست‌ ماشتابان‌ ازخواب‌ برمی‌ خیزدوبی‌ درنگ‌ به‌ فراهم‌آوردن‌ مقدمات‌ سفرمی‌پردازد.مدتی‌ بعداو وزن‌ ومادرزنش‌ واردعراِ می‌شوند،بی‌ آنکه‌ بامانعی‌برخوردکنندیامورد سؤال‌ وجواب‌ واقع‌ شوندوفوراًخودرابه‌ کربلا می‌رسانند.درآنجابه‌ حرم‌مشرف‌ شده‌ وباگریه‌ خودشان‌ راروی‌ ضریح‌ مقدس‌ می‌اندازندوبه‌ توسل‌ والحاح‌ می‌پردازند.
دوست‌ مامی‌گوید:وقتی‌ به‌ شخصیت‌ بزرگ‌ آن‌ حضرت‌ پی‌ بردم‌ ونقش‌ شجاعانه‌ وقهرمانانة‌اورادرصحرای‌ کربلادانستم‌،ازاوخواستم‌ که‌ فرزندی‌ چون‌ خودش‌ نصیب‌ من‌ گرددونذرکردم‌ که‌نامش‌ راعباس‌ بگذارم‌ وهمچنین‌ نذرکردم‌ هرساله‌ به‌ زیارت‌ مرقد شریفش‌ بروم‌ وهیچ‌ گاه‌ آن‌راترک‌ ننمایم‌.
یک‌ ماه‌ گذشت‌.اندک‌ اندک‌ حالات‌ وحرکات‌ همسرم‌ دگرگون‌ شد،چنان‌ که‌ گویی‌ چیز تازه‌ای‌برایش‌ رخ‌ داده‌ باشد.اورانزدپزشک‌ بردیم‌ وآنجابودکه‌ دانستم‌ معجزة‌ الهی‌ به‌ وقوع‌ پوسته‌است‌،زیرا دکترگفت‌:مبارک‌ باشد،خانم‌ حامله‌ است‌!تنهاخدامی‌داندکه‌ درآن‌ لحظات‌چقدراحساس‌ خوشبختی‌ وشادمانی‌ وسرورکردیم‌،وباشنیدن‌ این‌ مژده‌،بی‌ درنگ‌ برای‌سپاسگزاری‌ ازخداوندبزرگ‌ به‌ سوی‌ کربلابه‌ راه‌ افتادیم‌.مهم‌ این‌ است‌ که‌ نُه‌ درکربلاتوقف‌کردیم‌،بی‌ آنکه‌ کسی‌ مزاحم‌ ماشود.دراین‌ مدت‌ هرروزبه‌ زیارت‌ حضرت‌ عباس‌ وامام‌حسین‌(ع‌)مشرف‌ می‌شدیم‌،تااینکه‌ خداوندفرزندی‌ به‌ مادادکه‌ اوراعباس‌ نامیدیم‌ وبرای‌تشکروتبرک‌ درهمان‌ روزتولدش‌ اورابه‌ کنارضریح‌ ابوالفضل‌(ع‌)بردیم‌.
این‌ که‌ فرزندماهفت‌ ساله‌ است‌ وازترس‌ چشم‌ مردم‌ نمی‌توانیم‌ اورا ازخانه‌ بیرون‌ بیاوریم‌،چراکه‌چهرة‌ چون‌ ماه‌ اوآنچنان‌ می‌درخشدوچشم‌ ومووقدوقامتش‌ به‌ اندازه‌ای‌ زیباوموزون‌ است‌ که‌اگرببینی‌ نمی‌توانی‌ باورکنی‌ که‌ اوفرزندمن‌ است‌!

?   هدایت‌ مردگمراه‌
4.علامة‌ متحبر،شیخ‌ حسن‌ دخیل‌ ،برای‌ مرحوم‌ سید عبدالرزاِ مقرم‌ ماجرای‌ شگفتی‌ را نقل‌می‌کندکه‌ خودشاهدآن‌بوده‌ است‌.می‌گوید:
دراواخردولت‌ عثمانی‌ ،حرم‌ سیدالشهداء(ع‌)رادرغیرایام‌ زیارت‌ ،درفصل‌ تابستان‌ زیارت‌ نمودم‌.سپس‌ نزدیک‌ ظهر،متوجه‌ حرم‌ حضرت‌ ابوالفضل‌ (ع‌)شدم‌ .درحالیکه‌ به‌ سبب‌ گرمی‌ هواکسی‌درصحن‌ وحرم‌ مطهرنبودوتنهامردی‌ ازخدام‌ که‌ عمری‌ نزدیک‌ شصت‌ سال‌ داشت‌ وگویی‌ ازحرم‌محافظت‌ می‌کردکناردرب‌ اول‌ ایستاده‌ بود.من‌ بعداززیارت‌ نمازظهروعصرراخواندم‌ وسپس‌دربالای‌ سرمقدس‌ نشسته‌ ،دربارة‌ عظمت‌واُبُهت‌ قمربنی‌ هاشم‌(ع‌)،که‌ به‌ سبب‌ آن‌ جانبازی‌وایثارکری‌ عظیم‌ به‌ دست‌ آورده‌ بود،به‌ تفکرپرداختم‌ .
دراین‌ اثنا،زنی‌ رادیدم‌ که‌ وارد وارد حرم‌ شد،ودرحالیکه‌ سراپامحجوب‌ وآثاربزرگی‌ازاوآشکاربودوپسری‌ حدوداًشانزده‌ ساله‌باصورتی‌ زیباولباس‌ اشراف‌ کُرد به‌ دنبالش‌ حرکت‌می‌کرد،شروع‌ به‌ طواف‌ اطراف‌ قبر نمود.سپس‌ مردی‌ بلندقدباصورتی‌ سرخ‌ وسفید،محاسن‌حنائی‌ وهیئتی‌ کُردی‌ واردشد،امارسومات‌ شیعه‌ یااهل‌ سنت‌ راکه‌ فاتحه‌ می‌خواننددرموردزیارت‌به‌ جانیاورد.وی‌ پشت‌ به‌ قبرمطهرکرده‌ وشروع‌ به‌ تماشای‌ شمشیرها وخنجرهاوزره‌هایی‌ که‌ بالای‌ضریح‌ آویزان‌ بودکرد،بدون‌ اینکه‌ هیچ‌ گونه‌ توجهی‌ به‌ عظمت‌ وجلال‌ صاحب‌ حرم‌ مقدس‌نماید.
من‌ ازاین‌ رفتاراوبسیارتعجب‌ کردم‌ ومتوجه‌ هم‌ نشدم‌ که‌ ازچه‌ قوم‌ وطائفه‌ای‌ می‌باشد،جزاینکه‌حدس‌ زدم‌ ازخانوادة‌ آن‌ زن‌ وپسراست‌،وتعجب‌ من‌ آنگاه‌ زیادترشدکه‌ دیدم‌ زن‌ آنگونه‌ دربالای‌سرمطهرادب‌ می‌ورزدواواینگونه‌ بی‌ احترامی‌ می‌نماید!دراندیشة‌ گمراهی‌اووصبرابوالفضل‌(ع‌)بودم‌ که‌ ناگهان‌ مشاهده‌ کردم‌ آن‌ مردبلندقامت‌،اززمین‌ بلندشدوندیدم‌ که‌ چه‌کسی‌ وی‌ رابلندنمود.وی‌ درحالیکه‌ به‌ ضریح‌ مطهر می‌خوردوفریادمی‌ کشید،دورقبرباشدت‌ تمام‌شروع‌ به‌ دویدن‌ کرد.
چرخ‌ می‌زدوخیزبرمی‌ داشت‌ ،درحالیکه‌ نه‌ به‌ قبرچسبیده‌ بودونه‌ ازآن‌ دوربود!گویی‌ برِ وی‌راگرفته‌ وانگشتان‌ دستش‌ تشنج‌ گرفته‌ بود.دراین‌ حالت‌ ،صورتش‌ ابتداروبه‌ سرخی‌ رفت‌ وسپس‌رنگ‌ نیلی‌ به‌ خودگرفت‌.ساعتی‌ داشت‌ که‌ زنجیرنقره‌ای‌ آن‌ رابه‌ گردن‌ آویخته‌ بودوهرگاه‌ که‌خیزمی‌ گرفت‌ ساعت‌ به‌ قبرشریف‌ می‌خوردتاشکست‌.نیزازآن‌ سوکه‌ دستش‌ راازعبابیرون‌می‌آوردتاحمایل‌ کندوزمین‌ نخورد،زمین‌ نمی‌افتادبلکه‌ طرف‌ دیگرش‌ به‌ زمین‌ فرودمی‌آمدوعبایش‌ بااین‌ خیزگرفتن‌ هاپاره‌ شد.آن‌ خانم‌ چون‌ این‌ کرامت‌ راازحضرت‌ ابوالفضل‌ مشاهده‌نمود،خودرابه‌ دیوارچسباندوپسررادرآغوش‌ گرفت‌ وشروع‌ به‌ تضرع‌ وانابه‌ کردوپیاپی‌ می‌گفت‌:
-ابوالفضل‌،من‌ وپسرم‌ دخیل‌ شماییم‌.
من‌ نیز که‌ چنین‌ دیدم‌ ،ازاین‌ حال‌ بیمناک‌ شده‌ وایستادم‌؛درحالیکه‌ نمی‌دانستم‌ چه‌ کنم‌.آن‌مردبدنی‌ تنومندداشت‌ وکسی‌ هم‌ درحرم‌ نبودکه‌ مقابلش‌ رابگیرد.دوباره‌ دورحرم‌،چون‌ عقربة‌ساعت‌ که‌ ازخوداختیارندارد،باشتاب‌ چرخید.درآن‌ هنگام‌ خادم‌ حرم‌ واردشد وبامشاهدة‌ آن‌وضعیت‌ ،بیرون‌ رفت‌ ویکی‌ دیگرازخدام‌ ،به‌ نام‌ جعفر،راصدازدوبه‌ کمک‌ هم‌ آن‌ مردراگرفتندوریسمانی‌ راکه‌ طولش‌ سه‌ ذراع‌ بودبه‌ گردنش‌ بستند.اومطیع‌ ایستاداماهنوزفریادمی‌کشیدوازحال‌عادی‌ خارج‌ بود.او را از حرم‌ حضرت‌ عباس‌(ع‌)بیرون‌ بردند وبه‌ زن‌ هم‌ گفتندکه‌ همراه‌ آنهابه‌ حرم‌حضرت‌ سیدالشهدا(ع‌) بیاید.
درمیان‌ راه‌ که‌ ازبازارمی‌ گذشتیم‌ ،صدای‌ فریادواضطراب‌ وی‌ توجه‌ مردم‌ رابه‌ خودجمع‌ کرده‌وآنهارابه‌ دنبال‌ خودمی‌ کشید.
چون‌ او را واردآن‌ بارگاه‌ قدسی‌ مکان‌ نمودندوبه‌ ضریح‌ مطهر حضرت‌ علی‌اکبر(ع‌)بستند،حالش‌آرام‌ شدوخوابید،بعدازربع‌ ساعت‌ ،درحالیکه‌ عَرَِ بسیاری‌ برچهره‌اش‌ نشسته‌بود،بیدارشدوباحالتی‌ مرعوب‌ وترسان‌ شروع‌ به‌ شهادت‌ به‌ یگانگی‌ خداوندونبوت‌ حضرت‌رسول‌(ع‌)وامامت‌ علی‌بن‌ابی‌طالب‌(ع‌)تاحضرت‌ حجت‌-عجل‌ الله‌ تعالی‌ فرجه‌ الشریف‌-نمود.
موضوع‌ راکه‌ ازاوپرسیدند،گفت‌:هم‌اکنون‌رسول‌ خدا(ع‌)رادرخواب‌ دیدم‌ که‌ به‌ من‌ فرمودبه‌ این‌حقایق‌ اعتراف‌ کن‌ وآنهارابرایم‌ برشمردوافزودکه‌،اگرچنین‌ نکنی‌ عباس‌ تراهلاک‌ می‌نماید!اینک‌من‌ شهادت‌ به‌ ولایت‌ آنان‌ می‌دهم‌ وازغیرآنان‌ تبری‌ می‌جویم‌ .
سپس‌ ازآن‌ اُفت‌ وخیزعجیبش‌ درحرم‌ حضرت‌ عباس‌(ع‌)پرسیدند،گفت‌:درحرم‌ حضرت‌عباس‌(ع‌)بودم‌ که‌ مردبلندقامتی‌ مراگرفت‌ وگفت‌:ای‌ سگ‌،هنوزدست‌ ازگمراهیت‌ برنمی‌داری‌؟آنگاه‌ مرابه‌ قبرکوبید وباعصاازپشت‌ سرمرابزدوآنچه‌ می‌دیدید صحنة‌ فرارمن‌ ازدست‌اوبود!
از خانم‌،ماجراراجویاشدند،گفت‌:من‌ شیعه‌ وازاهل‌ بغدادم‌ ،واین‌ مردشوهرم‌ می‌باشدکه‌ ازاهل‌سلیمانیه‌ وساکن‌ بغداداست‌.وی‌ سنی‌ می‌باشد،امادرمذهب‌ خودمتدین‌ بوده‌،گناه‌ ومعصیت‌انجام‌ نمی‌دهد،صفات‌ نیک‌ رادوست‌ داردوازخصال‌ زشت‌ دوری‌ می‌جوید.پیش‌ ازآنکه‌ من‌زوجة‌ اوشوم‌ به‌ تجارت‌ توتون‌ مشغول‌ بودومن‌ نیز دوبرادرداشتم‌ که‌ شغلشان‌ خریدتوتون‌ ازاووفروش‌ آن‌ به‌ دیگران‌ بود.زمانی‌ دویست‌ لیرة‌ عثمانی‌ به‌ اوبدهی‌ پیداکردندوچون‌ ازعهدة‌آن‌برنمی‌ آمدندتصمیم‌ گرفتندکه‌ خانة‌ خودرادرمقابل‌ به‌ اوبدهندوخودازبغدادمهاجرت‌ کنند.ازاینرواوراهنگام‌ ظهربه‌ خانه‌ فراخواندندونظرشان‌ رابه‌ اوگفتند واظهارداشتندکه‌ بدهکاری‌ دیگری‌نیزندارند.درآن‌ هنگام‌ ناگاه‌ اوشهامتی‌ عجیب‌ ازخودنشان‌ داد:اوراِ بدهی‌ آنان‌ رابیرون‌آوردوابتداآنهاراپاره‌ نمودوسپس‌ سوزاندوبدانان‌ اطمینان‌ دادکه‌ هرمقدارهم‌ پول‌ نیازداشته‌باشندمی‌توانندازاوبگیرند.آنان‌ چون‌ چنین‌ دیدند،بسیارخوشحال‌ شدندوتصمیم‌ گرفتندکه‌درهمانجااوراپاداش‌ دهند.
زن‌ ادامه‌ دادکه‌:برادرانش‌ ازمن‌ نظرخواهی‌ کردندوچون‌ رأی‌ مرا،باتوجه‌ به‌ این‌ جوانمردی‌ که‌درحق‌ برادرانش‌ رواداشته‌ بودونیزتدین‌ ودوریش‌ ازگناه‌،باخودموافق‌ دیدند،من‌ رابه‌ عقدوی‌درآوردند.پس‌ ازمدتی‌ ازاوخواستم‌ که‌ مرابه‌ زیارت‌ کاظمین‌،مرقدمطهرحضرت‌ امام‌ موسی‌کاظم‌(ع‌)وحضرت‌ امام‌ جواد(ع‌)ببرد،امااونپذیرفت‌ ومدعی‌ خرافه‌ بودن‌ آن‌ شد.چون‌ آثارحمل‌درمن‌ پدیدارگشت‌ ازشویم‌ درخواست‌ کردم‌ نذرکنداگرفرزندی‌ نصیبش‌ شدبه‌ زیارت‌ رویم‌ واوهم‌موافقت‌ نمود.هنگامی‌ که‌ فرزندبه‌ دنیاآمد،وفای‌ به‌ نذر راازاوطلب‌ کردم‌ اماوی‌ ازقبول‌ آن‌سرباززدوآن‌ راموکول‌ به‌ زمان‌ بلوغ‌ فرزندش‌ نمود.برخورداومرانااُمیدساخت‌،تااینکه‌ پسربه‌ سن‌تکلیف‌ رسیدوازمن‌ خواست‌ که‌ برای‌ فرزندمان‌ همسری‌ بیابیم‌ ،امامن‌ به‌ وی‌ گفتم‌ تاهنگامی‌ که‌ به‌نذرش‌ وفانکندچنین‌ نخواهم‌ کرد.
ازینروبودکه‌ وی‌ بااکراه‌ قبول‌ نمودومارابه‌ زیارت‌ آورد.هنگام‌ زیارت‌ آن‌ دوامام‌ همام‌ (ع‌)،ازآن‌بزرگواران‌ درخواست‌ نمودم‌ که‌ وی‌ رابه‌ تشیع‌ هدایت‌ نماید.اماآثاری‌ که‌ مایة‌ سروراوشودمشاهده‌ننمودم‌ ،بلکه‌ ازاسائة‌ ادب‌ واستهزای‌ همسرم‌ بسیارمغموم‌ ومحزون‌ شدم‌.سپس‌ وی‌ مارابه‌ زیارت‌حضرت‌ امام‌ هادی‌ وحضرت‌ امام‌ عسگری‌(ع‌)درسامرابرد،ودرآنجاهم‌ دعاکردم‌ ولی‌ مستجاب‌نشدواستهزاواسائة‌ ادب‌ شویَم‌ افزون‌ گشت‌ .
چون‌ به‌ کربلارسیدیم‌ گفتم‌:به‌ زیارت‌ حضرت‌ ابوالفضل‌ (ع‌)می‌روم‌ ،اگراو،که‌ باب‌ الحوائج‌ است‌،حاجتم‌ رانداد،دیگربرادرش‌ سیدالشهداوپدرش‌ امیرالمؤمنین‌ (ع‌)رازیارت‌ نمی‌کنم‌ وبه‌بغدادبرمی‌ گردم‌ .
چون‌ به‌ حرم‌ حضرت‌ابوالفضل‌ (ع‌)رسیدیم‌ ،جریان‌ رابه‌ عرض‌ قمربنی‌ هاشم‌(ع‌)رساندم‌ وقصة‌خودرااعلام‌ داشتم‌ ،که‌ ناگهان‌ دریای‌ خروشان‌ کرم‌ وجودحضرت‌ عباس‌ (ع‌)به‌ جوش‌ آمدودعایم‌استجابت‌ یافت‌ وشوهرم‌ به‌ سعادت‌ ابدی‌ نایل‌ گشت‌.

?   بایک‌ شمشیر،دونیمت‌ خواهم‌ کرد!
آقای‌ محمدکریم‌ محسنی‌ ،آموزگاردبستانهای‌ شهرستان‌ خرم‌ آباد،که‌ ازمعلمین‌ کوشاوعلاقمند به‌فرهنگ‌ می‌باشد،تعریف‌ می‌کند:
5.درایام‌ محرم‌ سال‌ 1346شمسی‌ ،مردم‌ قریه‌ای‌ درنزدیکی‌ شهردرود،آمادة‌ عزاداری‌ برای‌ امام‌حسین‌(ع‌)وشهدای‌ کربلا بوده‌اند ومخارج‌ و وسایل‌ لازم‌ نیز تهیه‌ شده‌ بود،لیکن‌ یکی‌ ازمأمورین‌دولتی‌ ،که‌ نفوذی‌ درمحل‌ داشت‌ وگویاسنی‌ مذهب‌ بود،به‌ هیئت‌ عزاداران‌ پیغام‌ می‌دهدکه‌بایدازاین‌ کارمنصرف‌ شوندوعزاداری‌ نکنند.سکنة‌ قریه‌،که‌ ازطرفی‌ نمی‌توانستندمراسم‌ همه‌ سالة‌ خودرا برگزار نکنند و از طرفی‌ دیگر از نفوذ و خشم‌ آن‌ مأمور دولتی‌ بیمناک‌ بودند، سرگردان‌ وبلاتکلیف‌ می‌مانند، ولی‌ برخلاف‌ انتظار، فردا صبح‌ مشاهده‌ می‌کنند که‌ آن‌ مأمور، خودش‌ لباس‌سیاه‌ عزا پوشیده‌ و مشکی‌ پرآب‌ بر دوش‌ انداخته‌ و با سروپای‌ برهنه‌ و ایمانی‌ غیر قابل‌ تصوّرزودتر از دیگران‌ به‌ عزاداری‌ مشغول‌ شده‌ است‌!
پس‌ از تحقیق‌، معلوم‌ می‌شود که‌ وی‌ شب‌ گذشته‌ باب‌الحوائج‌ حضرت‌ ابوالفضل‌ العبّاس‌ (ع‌) رادر خواب‌ زیارت‌ کرده‌ است‌ و حضرت‌ در حالیکه‌ بشدّت‌ غضبناک‌ بوده‌ است‌، به‌ آن‌ مأمورمی‌فرماید: اگر جلوی‌ عزاداری‌ دوستان‌ مارا بگیری‌ با یک‌ ضربت‌ شمشیر دو نیمه‌ات‌ خواهم‌ کرد!و بر اثر این‌ خواب‌ آن‌ مأمور به‌ مذهب‌ شیعه‌ روی‌ می‌آورد و بر خلاف‌ تصمیم‌ قبلی‌، خود نیز درمراسم‌ عزاداری‌ شرکت‌ می‌کند.
در نتیجة‌ این‌ حادثه‌، مراسم‌ عزاداری‌ در آن‌ سال‌ با شکوه‌ و حشمتی‌ بیشتر از هر سال‌ در آن‌ قریه‌،برگزار می‌شود.

 

? هدیه‌ی حضرت عباس(ع)
آیت الله حاج سید محمد علی آل سید غفور از اساتید مبّرز حوزه در جلسه‌ی تدریس خود فرمودند:
جد ما مرحوم سید عبدالغفور نقل کرد:
زنی از اهل «طُوَیریج» (در سه فرسخی کربلا) گوساله‌ای را نذر حضرت قمر بنی‌هاشم کرده بود. چون حاجتش برآورده گشت برای ادای نذر حرکت نمود ولی در میانه‌ی راه یکی از مأمورین امنیتی که سُنّی بود، جلوی زن را گرفت و گفت:
«با این گوساله به کجا می‌روی؟»
گفت: «این گوساله نذر حضرت عباس(ع) است و من برای ادای نذر به کربلا می‌روم».
مرد سنی فریاد زد: «دست از این مسخره بازی‌ها و خرافات بردارید» و راه را بر زن بیچاره می‌بندد و گوساله را از او می‌گیرد.
اصرارهای زن تأثیری نمی‌کند و به ناچار‌، خود به تنهایی به کربلا و حرم حضرت باب الحوائج مشرف می‌شود و می‌گوید: «آقا جان! من به نذر خود وفا کردم، ولی آن مرد سُنّی مانع شد. شما بر مرد سنی غضب کنید و او را ادب نمایید».
شبانگاه همان روز، زن در خواب می‌بیند که خدمت حضرت عباس(ع) رسیده است.
حضرت(ع) می‌فرماید: «نذر تو به ما رسید و قبول کردیم»!
زن می‌گوید: «خدا را شکر، اما من تقاضامندم که گوساله را از مرد سنّی باز پس گیرید و بر او غضب فرمایید».
حضرت(ع) می‌فرماید: «من آن حیوان را به مرد سنّی بخشیدم و ما خاندانی هستیم که هرگاه چیزی به کسی دادیم بازپس نمی‌گیریم»!
زن می‌گوید: «اما مرد سنّی دل مرا شکست و مرا آزرده ساخت» و تقاضای خود را تکرار نمود.
حضرت(ع) فرمود: «آن مرد سنّی حقی بر گردن من داشت که باید أَدا می‌کردم»!
حضرت (ع) فرمود: «این مرد سنی در روزی بسیار گرم، در راهی می‌رفت. شدت گرمی هوا به قدری بود که مرد مشرف به هلاکت گشت . پس چون به کنار نهر آب رسید با اینکه بسیار تشنه بود، اما لحظه‌ای درنگ کرد و به یاد تشنگی برادر مظلومم حسین افتاد و اشک ریخت و بر قاتلان آن حضرت نفرین و لعنت نمود. من به پاس این عمل خیر، گوساله را به او بخشیدم»!
چون زن به سوی منزل بازگشت به طور اتفاقی، مجدداً با مرد سنّی مواجه گشت و جریان خوابش را برای او بیان نمود.
مرد سنی در حالیکه اشک می‌ریخت گفت:
«به خدای بزرگ سوگند که تمام آنچه گفتی عین واقعیت است و من آ‌ن‌را تا کنون برای احدی بازگو نکرده بودم. اینک بیا و گوساله را پس بگیر»!
زن نپذیرفت و گفت: «این هدیه‌ی حضرت عباس(ع) است به تو، و من حق ندارم آن را از تو بپذیرم».
مرد سنّی که دلش به نور حقیقت روشن شده بود توبه نمود و فوراً به زیارت حضرت ابوالفضل (ع) شتافت و در کنار قبر مطهر آن بزرگوار به آیین حقه‌ی تشیع مشرف گشت و عّده‌ای از بستگان او نیز به واسطه‌ی این کرامت شیعه شدند.
 


86/12/11
4:17 عصر

زردشتیان

بدست غلام العباس در دسته

عنایات قمر بنی هاشم علیه السلام به زردشتیان

 

•    بچه‌ام الان می‌میرد!

•    برای شفای فرزندم

•    زن زرتشتی گفت: آقا مریضی دارم بیایید!

•    خانم زردشتی و نذر اباالفضل العباس علیه السلام

 

?     بچه‌ام الان می‌میرد!

1. روزی برای ملاقات و احوالپرسی به منزل ثقه المحدثین مرحوم حاج سیدحسین فخرالحسینی، معروف به حاج سیدحسین اصفهانی (روضه خوان)، رفتم. ایشان درب را باز کردند و مشغول صحبت شدیم.

در این اثنا، ناگهان یک زن زرتشتی سراسیمه و گریه کنان به طرف منزل ایشان‌آمد و تا ایشان را دید، سلام کرده گفت: حاج آقا، فورا به منزل ما بیایید و یک روضه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بخوانید که بچه‌ام در حال جان کندن است! آقا گفت: من مریض هستم و حالم برای آمدن به منزل شما مقتضی نیست. خانم مزبور با آه و ناله اصرار کرد و ایشان گفتند: خوب، بروید یک ساعت دیگر می‌آیم. جواب داد: حاج آقا، فرصت نیست، بچه‌ام الان می‌میرد، اگر نمی‌توانید بیایید همین جا روضه‌ای برایم بخوانید. گفتند: اینطور که نمی‌شود! گفت: مانعی ندارد. در نتیجه، در دهلیز منزل که دارای چند سکو بود نشسته و متوسل به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام شدند. زن زرتشتی گریه زیادی کرد و به منزل رفت.

سؤال کردند: آقا، زرتشتیان هم به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام عقیده دارند؟! گفتند: بله، هر وقت گرفتاری‌یی دارند متوسل به حضرت می‌شوند و حاجت خود را هم خیلی زود می‌گیرند چند روز بعد از وقوع این قضیه، مرحوم حاج سیدحسین را ملاقات کردم و از نتیجه امر سؤال نمودم، گفتند: زن زرتشتی آمده و گفته است وقتی به منزل رسیدم دیدم حال بچه‌ام خوب شده، چشم باز کرده و غذا هم می‌خورد. خداوند به برکت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام به او شفا داده است.

 

?     برای شفای فرزندم

به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام متوسل شوید

2. مرحوم حاج غلامعلی، معروف به بمبئی والا، از چهل سال قبل هر سال مجلس عزاداری حضرت سیدالشهداء علیه السلام را منعقد می‌نمود و همیشه هم جمعیت بسیار زیادی در آن منزل جمع می‌شدند. ضمنا از آنجا که منزل وی در خیابان سلمان فارسی قرار داشت و در حوالی منزلش جمعی از زرتشتیها می‌نشستند ، برخی از آنها نیز در مجلس وی شرکت می‌کردند.

مرحوم حجت الاسلام حاج میرزا احمد هروی، که از روضه خوانهای قدیمی یزد بودند و منزلشان هم در همین محله قرار داشت، روزی بر سر منبر گفتند: همین الان یک نفر زرتشتی به درب منزل ما آمده و گفت مریضی دارد که در حال موت است، فورا به مجلس روضه خوانی بروید و برای شفای فرزندم به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام متوسل شوید حال از همه شما حضار، می‌خواهم که با توجه کامل، به آن حضرت متوسل شوی و شفای این مریض را به برکت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام از خداوند بگیرید.

اتفاقا آنروز بسیار عزاداری خوبی شد و خداوند آن مریض زرتشتی را شفا داد.

 

?     زن زرتشتی گفت: آقا مریضی دارم بیایید!

3. یکسال، مردم حجت الاسلام حاج شیخ حسین فقیه خراسانی(فرزند ارشد حضرت آیت الله حاج شیخ غلامرضا فقیه خراسانی) در همین منزل منبر رفتند و گفتند: امروز، زمانی که به این مجلس می‌آمدم یک نفر زن زرتشتی من را دید و گفت: آقا، مریضی دارم، لطفا به منزل ما بیایید و یک روضه اباالفضل العباس علیه السلام برایمان بخوانید. گفتم: خانم ، من فرصت ندارم و هم اکنون باید برای منبر، به منزل حاج غلامعلی بروم. گفت : مانعی ندارد، الان که به منزل حاج غلامعلی رفتید، به حضرت توسل بجویید و شفای مریضم را بگیرید. گفتم : به چشم.

مرحوم فقیه خراسانی،‌ سپس طبق معمول به وعظ و خطابه مشغول شده و در پایان به باب الحوائج حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام توسل جستند و شفای مریض آن زرتشتی را از خداوند متعال درخواست کردند.

 

?     خانم زردشتی و نذر اباالفضل العباس علیه السلام

جناب حجه الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ کاظم صدیقی زنجانی، در یکی از سخنرانیهای خود که در تاسوعای سال 1419 هـ . ق از تلویزیون پخش می‌شد، وقتی که مجری برنامه از ایشان درخواست کرد کرامتی را از حضرت قمر بنی هاشم اباالفضل العباس علیه السلام برای شنوندگان محترم بیان کند،‌ فرمودند:

4. چند سال قبل دهة عاشورا در مجلسی صحبت داشتم. روز تاسوعا صاحب و بانی مجلس که پدر شهید هم بود به من گفت :‌ آقا، از کرامات حضرت اباالفضل العباس علیه السلام صحبت کنید و سپس افزود: روزی یک خانم زردشتی به منزل ما آمد، مقداری قند و چای آورد و گفت : اینها نذر حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام است!

گفتم: شما زردشتی هستید و آنگاه برای حضرت ابالفضل العباس علیه السلام قند و چای آورده‌اید؟! گفت : بلی، من فرزندی داشتم که شدیدا گرفتار بیماری شد، به گونه‌ای که تمام دکترها در معالجه‌اش عاجز ماندند و او را جواب کردند. ناگزیر متوسل به حضرت قمر بنی‌هاشم اباالفضل العباس علیه السلام شدند و آن بزرگوار فرزندم را شفا داد.

 


86/6/26
9:35 عصر

خودمونی

بدست غلام العباس در دسته

 

 

                        

                                                                 بسم رب ابوالفضل (ع)

 

چند راه خودمونی برای توسل به ارباب ..                                                                                                                                                         

1-   تعداد صلوات بفرست به روح مطهر حضرت زهرا (ع) و تعداد کمتری صلوات به روح مولا اباالفضل (ع)

2-   از همه دل ببر با تمام وجود اقا رو صدا بزن و دردتو بهش بگو .

3-   133 مرتبه صلوات .133 یا عباس یا عباس.مجددا 133 صلوات.

4-   تا جایی که امکان دارد با لباس مطهر از اقا طلب بخواهید.

5-   برادران وخواهران توجه داشته باشید لحن صدا زدن در حاجت خواستن خیلی مهم است و لحن شما باید

مانند کسی باشد که در این دنیا جز اقا ابا الفضل کسی را ندارد بنده این را خود تجربه کرده ام و تاثیر ان را درک

کرده ام. البته چیزی که بسیار مهم عشق به مولا عباس /متاسفانه همه ی ما عشقمون رو به یک ماه محرم بسنده

می دیم /خدا مارو ببخشد

6-نذر کردن برای گرفتن حاجت بسیار مهم است البته به شرط اینکه بعد از گرفتن حاجت نذر ادا شود.

التماس دعا/غلام العباس

 

 

برادران وخواهران شیعه اگر مطلبی در مورد اقا ابوالفضل /مانند مقاله /داستان و.. دارید و می خواهید در

وبلاگ به نمایش دراید ان را به ادرس reza-tanha-eshgh@yahoo.com ایمیل کنید و در قسمت نظرات وبلاگ مارا

از ایمیل کردن خود مطلع کنید تا مطلب به نام خودتان در ویلاگ قرار گیرد.با تشکر


86/6/26
2:51 عصر

تشرف

بدست غلام العباس در دسته

                                                   بسم رب ابوالفضل(ع)

 

برادران وخواهران عزیز داستان زیر بیانگر تازه ترین تشرف به خدمت اربابنا حضرت ابوالفضل

العباس /است که چند روز قبل در اصفهان رخ داده است وبه غیر از این نسخه در سایر سایت های اینترنتی وجود ندارد//

 

تشرف از این قرار است

فردی بنام حاج رضا از اهالی روستایی بنام بارچان در اصفهان در بین ذکر مصیبت حضرت عباس 

ودرخواست دیدن ان حضرت به این فیض عظیم نایل میشود/ به این صورت که حاج رضا با شنیدن

ذکر مصیبتی از مرحوم سید جواد ذاکر در وصف چشمان شهلای حضرت عباس دل به تنگ می اید

واز حضرت در خواست دیدن چشمان ان حضرت را میکند .حاج رضا چند شب را تا صبح به گریه وزاری

طی میکند تا اینکه یک شب بعد از اینکه نماز صبح را خواند به خواب میرودو...حاج رضا اینطور تعریف

میکند که/به خواب رفتم در اطاق خودم ناگهان دیدم شخص بلند قامتی با لباس سفید عربی وارد اطاق

شد من از دیدن ان شخص زبانم بند امد و نا خواسته به ان حضرت سلام نکردم حضرت از این کار تعجب کرد من دیدم از سمت یکی از درها صدای مهیبی میاید دقت کردم حضرت عباس به من گفت نترس

این فرشته است که فرود امد/وبه من فرمان داد به او سلام کن من حضرت را میدیدم ولی فرشته را نه

حضرت صندلی اوردند و کنار من نشستند من به ایشان فرمودم ببخشید اقا شما که هستید حضرت

تبسمی کرد و گفت من همان ابوالفضلم که می خواستی چشمانش را ببینی وبسیار با هم صحبت کردیم که من الان در ذهن ندارم موقع رفتن دیدم حضرت برخواست جلوی من ایستاد ناگهان دقت کردم

دیدم ماشاالله جز چشمان حضرت چیزی نمی بینم از چشمان شهلای ایشان هر چه گویم کم گفته ام

بعد از رویت    حضرت را دیگر ندیدم //

 

                                                                                    التماس دعا /غلام العباس


86/6/8
12:51 صبح

محل دفن حضرت عباس

بدست غلام العباس در دسته

محل دفن     قبرحضرت عباس(ع) نزدیک محل شهادتش کنار شریعه فرات است،حضرت ابوالفضل(ع) لحظه شهادت سی وچهار سال سن داشت. حسین عمادزاده نویسنده متبحری است که رحلت نمودند، ایشان کتابی مخصوص حضرت عباس(ع) می نویسد و زمانیکه جناب عمادزاده به عتبات عالیات تشریف می برد خدّام مرقد حضرت ابوالفضل(ع) از دیدنشان(بخاطر کتابی که راجع به حضرت عباس(ع) نوشته است) خوشحال می شوند لذا خدّام به او احترام زیادی می گذارند حتی به ایشان اجازه می دهند تا قبر حضرت را برای او باز کند و ایشان به زیر جایگاه تصریح حضرت بروند. خدّام می گفتند: جایگاه را فقط برای بزرگان باز می کنیم و این جایزه توست که برای حضرت عباس(ع) زحمت کشیدی.


     وقتی عمادزاده به کنار قبر می رود چاله ای را کنار مرقد حضرت می بیند که داخل چاله را آب گرفته است، عمادزاده از خدام می پرسد: چرا اینجا چاله ای است که درونش را آب گرفته است؟ خدام گفتند: مرقدحضرت کنار فرات است و سطح زمین با آب زیاد فاصله ندارد لذا ما چاله ای کندیم تا داخل قبر را آب نگیرد. ببینید چقدر دردناک است چون حضرت زمان شهادت آب نخورند و آب هم تا کنار حضرت می آید ولی داخل قبر نمی تواند برود. سپس عمادزاده می گوید: حالا که لطفی شامل حال من شده است، دو رکعت نماز هم کنار قبر حضرت بخوانم که رکعت دوم در قنوت چشمم به مرقد حضرت افتاد، دیدم حضرت با وجود قد رشیدی که داشته چقدر مرقد کوچکی دارد (مانند قبر طفلی می ماند) لا حول و لا قوه بالله العلی العظیم.


     نمی دانم این چه رابطه ای است که بعد از قرنها ذکر کربلا، حضرت ابا عبدالله(ع) و اباالفضل العباس(ع) و ... اشک از رخسارمان سرازیر می گردد؛وقتی دست میوه دل علی(ع) (وجود مقدس ابالفضل(ع)) را قطع می کنند، دشمنان جرات می یابند و به سوی ایشان حمله می کنند، تیری به چشم مبارکش می زنند و آقا دیگر نمی بیند، از طرفی هم دست ندارد که تیر را بیرون بیاورد؛ زانوها و پاهایش را جمع می کند و تیر را از چشم خود خارج می کند، خون چشم آقا را فراگرفته است، جایی را نمی بیند، دشمنان به او شمشیر می زنند حضرت که هیچوقت مولایش را برادر صدا نمی کرد فریاد می زند: یا اخا ادرک اخا لا یوم کیومک یا ابا عبدالله(ع) ...


86/6/8
12:37 صبح

کرامات ارباب حسین

بدست غلام العباس در دسته

از جمله کرامتى است که در (( کشف الغمه )) از امّ سلمه (( - رضى اللّه عنه - )) نقل شده است . (842) او مى گوید: شبى رسول خدا صلى اللّه علیه و اله از نزد ما رفت و غیبتش به درازا کشید و سپس برگشت در حالى که ژولیده مو و غبار آلوده و مشتش بسته بود. گفتم : یا رسول اللّه چرا ژولیده مو غبار آلوده اید؟ فرمود: مرا در این فرصت به محلى از عراق به نام کربلا بردند و در آنجا محل شهادت پسرم حسین و جمعى از فرزندان و اهل بیتم را به من نشان دادند و من پیوسته خونهاى ایشان را جمع آورى مى کردم که اینک در دست من است . و دست مبارکش را برایم باز کرد و فرمود: اینها را بگیر و نگهدار، پس من گرفتم ، دیدم چیزى نظیر خاک قرمز بود، آ را داخل شیشه اى قرار دادم و سر آن را بستم و نگه داشتم وقتى که امام حسین علیه السلام از مکه به قصد عراق بیرون شد، هر روز آن شیشه را بیرون مى آوردم و مى بوییدم و نگاه مى کردم و براى مصائب آن حضرت مى گریستم . چون روز دهم محرم فرا رسید یعنى روزى که امام حسین علیه السلام کشته شد، طرف صبح آن روز شیشه را بیرون آوردم دیدم به حال خود است امّا آخر روز که دوباره برگشتم دیدم خون تازه است . پس در خانه فریاد برآوردم و گریستم و خشمم را فرو خوردم تا مبادا دشمنان ایشان در مدینه بشنوند و زبان به شماتت بگشایند و آن وقت و آن روز را همچنان به خاطر نگه داشتم تا این که خبر شهادت آن حضرت را آوردند و آنچه دیده بود معلوم شد که راست بوده است .

سالم بن ابى حفصه روایت کرده ، مى گوید: عمر بن سعد حضرت حسین علیه السلام عرض کرد: مردمان نادانى در محیط ما هستند که گمان مى برند من قاتل تو خواهم بود. امام حسین علیه السلام فرمود: آنها نادان نیستند بلکه افراد خردمند و عاقلى هستند. بدان که من به چشم خود مى بینم که تو پس از من جز اندکى از گندم عراق را نخواهى خورد.(843)

یوسف بن عبیده روایت کرده ، مى گوید: از محمّد بن سیرین شنیدم که مى گفت : این شفق سرخ ، در آسمان دیده نمى شد مگر بعد از کشته شدن حسین علیه السلام .(844)

سعد اسکاف نقل کرده ، مى گوید: ابوجعفر محمّد بن على علیه السلام فرمود: ((قاتل یحیى بن زکریا و قاتل حسین بن على علیه السلام زنا زاده بودند، و آسمان سرخ نشد مگر براى این دو تن .))(845)

از سلمى انصارى نقل شده (846) که مى گوید: خدمت امّ سلمه همسر پیامبر صلى اللّه علیه و اله رسیدم ، دیدم گریه مى کند. عرض کردم : چرا گریه مى کنید؟ فرمود: هم اکنون رسول خدا صلى اللّه علیه و اله را در خواب دیدم در حالى که سر و صورتش خاک آلوده بود، عرض کردم : یا رسول اللّه شما را چه شده است ؟ فرمود: چند لحظه پیش شاهد کشته شدن حسین علیه السلام بودم .

از انس نقل شده که مى گوید: سر مقدس امام حسین علیه السلام را نزد عبیداللّه بن زیاد آوردند. وى آن را میان طشتى نهاد و با چوب دستى به زدن آن پرداخت در حالى که در تحسین آن چیزى مى گفت . انس مى گوید: گفتم : به خدا سوگند بیش از همه به رسول خدا صلى اللّه علیه و اله شباهت دارد، محاسنش با رنگ نیلى خضاب شده بود.(847)

در روایت ترمذى آمده است که ابن زیاد با چوب دستى اش بر بینى آن حضرت مى زد. سپس وى از عمارة بن عمیره روایت کرده ، مى گوید: وقتى که عبیداللّه بن زیاد را کشتند و سر او و یارانش را آوردند و در صحن مسجد چیدند، من رسیدم دیدم مردم مى گویند: آمد، آمد! ناگاه مارى را دیدم که از میان سرها بیرون شد آمد تا وارد بینى عبیداللّه شد، مقدارى درنگ کرد سپس بیرون آمد و رفت تا ناپدید شد. پس از مدتى باز گفتند: آمد و این عمل را چند بار تکرار کرد.(848)


86/6/8
12:35 صبح

عشق ابوالفضلی

بدست غلام العباس در دسته

مرحوم علامه تهرانی در کتاب معاد شناسی خود می نویسد:
از شخص موثقی شنیدم که می گفت:
روزی یکی از معممین برای عیادت مرحوم علامه امینی در منزل موقت ایشان که در منطقه پیچ شمیران تهران بود رفته بود.
علامه امینی ( ره) سخت مریض و به پشت خوابیده بودند.
آن شخص ضمن احوالپرسی و صحبت از آقا سؤال کرده بود:
 اگر انسان به حضرت عباس علیه السلام علاقه و محبت نداشته باشد به ایمان او صدمه می خورد؟
علامه متغیر شده و با آن حال نقاهت نشستند و گفتند:
به حضرت ابوالفضل علیه السلام که سهل است. اگر به بند کفش من که نوکری از نوکران حضرت ابوالفضلم علاقه و محبت نداشته باشد از این جهت که نوکرم ، والله به رو در آتش خواهد افتاد!


86/6/8
12:32 صبح

کرامات حضرت عباس

بدست غلام العباس در دسته

اینکه بقیه ماجرا را از زبان حضرت حجه الاسلام و المسلمین آقای مبلغی بشنوید:

ایشان می‌گوید:

من موقع تلقین خواندن، قسمت دست راست مرحوم ذاکری را تکان می‌دادم که ناگاه چشم خود را باز کرد و با صدای بلند، به گونه‌ای که همه شنیدند گفت: السلام علیک یا اباالفضل العباس علیه السلام! و سپس بست.

همزمان با این حادثه شگفت، بوی عطر خوشی به مشام من و حضار رسید که بر اثر آن افراد حاضر شروع به صلوات بر پیامبر و خاندان معصوم وی سلام الله علیهم اجمعین نمودند. این بود مشاهدات این جانب که خود در حال تلقین میت ، ناظر آن بودم.

آنقدر نرفتیم، که مرداب شدیم                     همرنگ سکوت، محو مهتاب شدیم

هر بار نشستیم و، مروت کردیم                    از شرم لبان تشنه‌ات، آب شدیم!(1)

 

   صد دینار حواله حضرت اباالفضل العباس علیه السلام

ثقه الاسلام جناب آقای حاج شیخ علی رضا گل محمدی ابهری زنجانی، شب 27 جمادی الثانیه سال 1416 هـ ق در حرم مطهر کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه علیها السلام نقل کرد:

یکی از اهالی کربلا، عربی را می‌بیند که در حرم حضرت قمر بنی  هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام کنار ضریح مطهر ایستاده و با حضرت سخن می‌گوید.

آقا جان، صد دینار از شما پول ‌می‌خواهم؛ می‌د‌هی که بده و اگر نمی‌دهی می‌روم به حرم حضرت سیدالشهداء امام حسین علیه السلام شکایت شما را به آن حضرت می‌کنم.

سپس سرش را به طرف ضریح مطهر برده و می‌گوید: فهمیدم، فهمیدم! و از حرم بیرون می‌رود. عرب مزبور به بازار رفته و به یکی از مغازه داران می‌گوید: آقا فرموده است صد دینار به من بده. او می‌گوید: نشانی شما از آقا چیست؟ می‌گوید: به این نشان، که پسر شما مریض شده و شما صد دینار نذر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام کردی؛ بده! و او هم صد دینار را می‌دهد.

ناقل می‌گوید: به مرد عرب گفتم: چطور شد با حضرت صحبت کردی و نتیجه گرفتی. گفت: به حضرت گفتم اگر پول ندهی، میروم شکایت شما را به برادرت امام حسین علیه السلام می‌کنم. اینجا بود که دیدم حضرت، داخل ضریح ظاهر شد و در حالیکه روی صندلی نشسته بود، حواله‌ای به من داد.من هم رفتم و از بازار گرفتم.

 

   کفی از آب برداشت

شب سی‌ام رمضان المبارک سال 1418 هـ ق در مسجد جواد الائمه علیه السالم در سادات محله(بابل) جناب آقای دکتر حاج سیدعلی طبری پور اظهار داشتند:

شخصی رفت کنار نهری وضو بگیرد؛ کفی از آب برداشت و نزدیک لبهایش آورد که بخورد، به یاد سقای دشت کربلا، حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام افتاد و آب نخورد. آب را روی آب ریخت و همزمان، اشک زیادی هم در عزای آن حضرت از چشم جاری ساخت. همان شب، زن مریضش در خواب می‌بیند که حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام آمد و وی را شفا داد. به این طریق که، پایش را به پشت کمر خانم گذاشت. خانم پرسید: مگر شما دست نداری؟ فرمود: من دست ندارم . گفت: تو کی هستی؟ فرمود: شوهرت به چه کسی متوسل شده است؟ حالا شناختی که شوهرت به چه کسی متوسل شده است؟!

 

   رشته سبز را از بازویت بازنکن...

جناب حجه الاسلام ، خطیب فرزانه، آقای حاج سیدحسین معتمدی کاشانی گفتند:

نعمت الله واشهری قمصری از فرزندش محسن نقل کرد که:

اواخر خدمت سربازی، مرا به ایستگاه قطار تهران آورده بودند. حضور من در ایستگاه راه آهن مصادف با زمانی بود که اسرای عراقی و زخمیها را با قطار می‌آوردند. در آنجا یک اسیر عراقی را از قطار خارج کردند که رشتة سبزی بر بازویش بسته بود. با او مصاحبه کردند و ضمن مصاحبه از او پرسیدند: شما رشته سبزی به بازویت بسته‌ای ، آیا سید؟ گفت: نه، و توضیح داد:

چند روز قبل از آنکه ما را به جبهه ببرند تا به دستور صدام علیه ایرانیها جنگ بکنیم، مادرم مرا به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام برد و یک رشته سبز رنگ را از یکی از خدام حرم گرفته، یک سر آن را به بازوی من بست و سر دیگرش را به ضریح مطهر حضرت ابوالفضل العباس قمر بنی هاشم علیه السلام گره زد و شروع کرد به گریستن. در حین گریه حضرت را قسم داد و گفت: این بچه‌ام را میخواهند به جبهه ببرند، من از زخمی شدن و اسیر شدن او حرفی ندارم، اما نمی‌خواهم کشته شود یا ابوالفضل، شما یک نظری بفرمایید، هر چه به سر بچه من بیاید مسئله‌ای نیست، ولی کشته نشود و دوباره به سوی من برگردد. سپس به من گفت رشته را از بازویت بازنکن که من از حضرت عباس علیه السلام خواسته‌ام تا محفوظ مانده و به من برگردی.

وقتی که به جبهه آمدیم، با چند نفر در یک مکان به ایرانیها حمله کردیم. ایرانیها ما را محاصره کردند. وضع بسیار سختی داشتیم و از چهار طرف تیر به طرف ما می‌آمد. چند نفر از رفقای من در اثر تیرخوردن کشته شدند، ولی من که دستها را روی سرگذاشته و برای تسلیم آماده شده بودم، به لطف خداوند متعال و نظر حضرت اباالفضل العباس علیه السلام و دعای مادرم از کشته شدن نجات پیدا کردم.

 

   بابا مرا بر زمین بگذار

جناب حجه‌الاسلام و المسلمین آقای سیداحمد قاضوی در تاریخ 26 صفر الخیر 1417 ق نقل کردند که مرحوم آیه الله حاج شیخ محمد ابراهیم نجفی بروجردی می‌فرمودند:

زمانی که در عراق بودیم، یک روز در صحن مطهر حضرت اباالفضل العباس علیه السلام با عده‌ای از رفقا نشسته بودیم، که ناگهان دیدیم عربی وارد صحن مطهر شد. وی پسر بچه‌ای 6 - 7  ساله را بر روی دست حمل می‌کرد که به نظر می‌رسید جان خود را از دست داده و مرده است. پدر بچه اشاره به ضریح مطهر حضرت کرده و گفت: ای عباس بن علی علیهما السلام، اگر شفای پسرم را از خداوند نگیری شکایت شما را به پدرت علی علیه السلام می‌کنم.

با دیدن این صحنه، به ذهن ما رسید که به او بگوییم اگر درخواستی هم داری باید با حضرت مؤدبانه صحبت کنی و این گونه عتاب و خطاب با این بزرگوار درست نیست. هنوز فکر کردن ما به پایان نرسیده بود که دیدیم بچه چشمانش را باز کرده، به پدر گفت: بابا مرا بر زمین بگذار!

همة ما از مشاهدة این صحنه بسیار منقلب شدیم و به چشم خود دیدیم که بچه شفا یافته است.

 

   یکی از کبوترهای حرم اباالفضل علیه السلام

ششم ذی الحجه الحرام سال 1417 ق مطابق با 25 فروردین 1376 ش در مدرسه آیه الله العظمی آقای حاج سید محمدرضا موسوی گلپایگانی(ره) با جناب حجه الاسلام و المسلمین آقای حاج سیدرسول مجیدی، مروج و حامی مکتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام ملاقاتی دست داد. فرمودند:

جناب آقای حاج آقا رضا کرمانی صاحب فروشگاه گز عالی در اصفهان برای من نقل کرد که، من بچه‌ای 10 - 12 ساله بودم. دیدم کودکی یکی از کبوترهای صحن مطهر حضرت اباالفضل العباس علیه السلام را گرفت. دم کبوتر کنده شده و کبوتر فرار کرد. کودک هم دم کبوتر را که در دستش مانده بود، رها کرد؛ دم کبوتر پشت سرش به هوا رفت تا به دم اصلی چسبید. این هم یکی از کرامات آقا قمر بنی هاشم علیه السلام

+ نوشته شده در  شنبه پانزدهم بهمن 1384ساعت 0:56  توسط محمد جواد شاهرودی  |  آرشیو نظرات

86/6/7
8:23 عصر

سخنرانی این هفته

بدست غلام العباس در دسته


سخنرانی حجت الاسلام سید ابوالحسن مهدوی

داستان امروز ما مربوط است به حضرت حجت‌الاسلام حاج شیخ محمد کوفی که اصالتاً اهل شوشتر خوزستان بودند و در کتاب‌ها و صحبت‌ها با عنوان «آقا شیخ محمد کوفی» از ایشان یاد می‌شود.
آن مرحوم تشرفات زیادی به محضر شریف حضرت داشته‌اند که در این جلسه یکی از آنها را که در شب‌های قدر اتفاق افتاده با هم مرور می‌کنیم.
مرحوم شیخ محمد کوفی نقل می‌کند که در یکی از سال‌ها تصمیم گرفتم با توجه به مناسبت‌های شب قدر و انتساب آن به مولایمان حضرت امیرالمؤمنین(ع) به مسجد کوفه که محل وقوع حوادث بوده بودم و در آنجا احیا بگیرم و در سوگ آن حضرت عزاداری کنم.
شب نوزدهم بود که خودم را به مسد کوفه رسانده و بعد از افطار به گوشه‌ای از مسجد رفتم تا کمی استراحت کنم و بتوانم اعمال آن شب را با حال بهتری انجام دهم. بعد از گذشت مدتی ناگهان از خواب پریدم و دیدم که هوا کاملاً روشن شده؛ گویی که چند دقیقه بعد آفتاب طلوع می‌کند. خیلی ناراحت شدم و با خودم گفتم که نگاه کن ما آمدیم اینجا احیای بهتری داشته باشیم ولی این قدر خوابمان گرفت که کم مانده نماز صبحمان هم قضا شود.
با عجله بلند شدم که سریع وضو بگیرم و نمازم را قبل از قضا شدن به جا بیاورم. هنوز از مسجد خارج نشده بودم که در اتاق جانبی مسجد دیدم چند نفر نشسته‌اند و یک نفر در میان آنها خوابیده و عبایی روی خود کشیده‌اند. یک پیرمرد روحانی معمم کنار ایشان نشسته بود و تا چشمش به من افتاد مرا به اسم صدا زد و گفت تو هم بیا اینجا بنشین. من به طور کلی مسئلة قضا شدن نماز و طلوع آفتاب را فراموش کردم.
پیرمرد شروع کرد به احوال‌پرسی از خودم و چند تن از علمای نجف و من هم جواب می‌دادم. پرسیدم این آقایی که عبا بر سرشان کشیده‌اند کیستند؟ فرمودند: آقای عالَم هستند. من تعجب کردم و با خودم گفتم: آقای عالَم یک نفر بیشتر نیست از همین جهت، رو به پیرمرد کرده و گفتم: ایشان آقای عالِم هستند. دیدم دوباره او صحبت‌های قبلی‌اش را تکرار کرد. آن مرد خوابیده هم ناگهان رو به پیرمرد کرد و فرمودند: «یا خضر، رهایش کن» و به قول ما بحث را کش نده. گویا که در آن لحظه بیشتر تمایل نداشتند که من ایشان را بشناسم. اندکی بعد آن مرد خوابیده طلب آب کرد و دیدم که جوانی آب به دست ظاهر شد و آن را به ایشان تقدیم کرد.
ایشان قدری از آب نوشیدند و بقیه‌اش را به شیخ محمد کوفی تعارف کرده بودند. شیخ محمد کوفی هم به گمان اینکه داخل روز شده‌اند، نیت روزه کرده و دست ایشان را رد نموده بود. جوان بعد از آن غایب شده بود و باز هم شیخ محمد کوفی متوجه نشده بود.
جناب خضر فرمودند: «اجازه می‌دهید آقا شیخ محمد را هم با خودمان ببریم؟» فرمودند: «نه، او باید سه امتحان پس بدهد».
صحبت‌ها که به اینجا رسید چون خیلی نگران قضا شدن نمازم بودم اجازة مرخصی گرفتم و رفتم بیرون که وضو بگیرم. پایم را که بیرون مسجد گذاشتم در نهایت ناباوری دیدم که هوا کاملاً تاریک است. تعجب کردم و تمام ماجرا را در ذهنم مرور کردم. متوجه شدم که نور نه از خورشید که از همان آقای عالَم و امام زمان(ع) بود.
ده نکته راجع به این تشرف وجود دارد که خدمتتان عرض می‌کنم:
اول، لزوم توجه جدی به شب‌های مهم و سرنوشت‌ساز قدر و رعایت آداب آنهاست. دوم حفظ شعائر دینی در این شب‌ها و عزاداری برای شهادت مولای متقیان(ع).1
نکته سوم، اهمیت و جایگاه ممتاز مسجد کوفه است. در چهار مسجد نماز کامل است:2 مسجدالحرام، مسجدالنبی(ص)، مسجد بصره3 و مسجد کوفه. علت این مطلب از این قرار است که آنجا وطن روحی همة ماست. به عبارت دیگر همانند وطن جسمی که ما زندگی دنیایی‌مان را در آن می‌گذرانیم، یک وطن روحی هم داریم که روح ما با آن جا انس دارد. وقتی انسان به کوفه و کربلا می‌رود احساس می‌کند آن جا وطن اوست بی‌آنکه در آن جا زندگی کرده باشد.
مسجد کوفه یک امتیاز دیگر هم دارد و آن این که آن جا مقر حکومت حضرت بقیةالله ـ ارواحنا فداه ـ
است. حضرت مهدی(ع) پس از ظهور قیام خود را از مکه شروع می‌کنند و پس از یک مجموعه اقدامات و فعالیت‌ها نهایتاً در کوفه مستقر می‌شوند. در آن زمان بنابر روایات، مسجد کوفه آنقدر توسعه پیدا می‌کند که هزار درب اطرافش نصب می‌شود، به طور طبیعی باید مساحت درونی مسجد چند کیلومتر باشد. در روایتی آمده که شقی‌ترین مردم دنیا در زمان امام حسین(ع) مردم کوفه بودند و سعیدترین مردم در زمان حضرت مهدی(ع) باز هم مردم کوفه خواهند بود. [البته نه همان مردم زمان سیدالشهداء(ع)]. در آن هنگام بهترین انسان‌های روی زمین در آنجا جمع خواهند بود و اگر کسی بخواهد بهترین آدم‌ها را ببیند باید به آنجا سفر کند و خود را به آن دیار برساند.
نکتة چهارم این است که وقتی کسی در زمرة اولیای الهی قرار گرفت و خداوند دوستش داشت برای عبادت یا هر کار دیگری که داشته باشد، [ملائکه] خداوند او را به موقع از خواب بیدار می‌کنند. آقا شیخ محمد کوفی می‌خواست دو ساعت بخوابد، همان دو ساعت را هم خوابید هر چند وقتی بیدار شد، فکر کرد خیلی بیشتر خوابیده است.4
اگر ما هم بندة خوب و شایستة خدا باشیم، خداوند ما را هم سر موقع بیدار می‌کند. آیة آخر سورة کهف را بسیاری تجربه کرده‌اند و ویژگی این آیه معجزة منحصر به فرد آن است که هر کس آن را بخواند سر ساعت بدون دقیقه‌ای اختلاف بیدار می‌شود. حال اگر کسی بعد از آنکه ملائکه او را بیدار کردند، بخوابد بحث دیگری است.
البته همان طور که یک بیمار اگر غذاهای نامساعدی، به شرایطش بخورد دیگر هر چقدر قرص و دارو مصرف کند اثری نخواهد داشت، اگر ما یک سری اعمال انجام دهیم این آیه و آیات مشابه آن بر ما اثر نخواهد کرد و در این صورت ما خودمان مقصریم و نه اینکه این آیه اثر نداشته باشد.
بیدار کردن ملائکه هم شکل‌های مختلفی دارد گاهی مرتب درب خانه یا حجرة شخصی را زده‌اند، گاهی شست دستش را مالیده‌اند و یا دیگر راه‌ها برای افراد مختلف متفاوت بوده است.5
نکتة پنجم، سلام کردن است. آقاشیخ محمد کوفی به محض ورود سلام کرده بود و این وظیفة اسلامی همة ماست. در روایتی دیدم که بخیل‌ترین مردم کسی است که در سلام کردن بخل بورزد6 نه آنکه پول ندهد.
نکتة ششم اینکه شیخ محمد کوفی نقل می‌کند حضرت خضر با زبان محلی شوشتری با من حرف زد و به جای بنشین گفت: «بینیش». اهل بیت(ع) به تمام زبان‌های دنیا آگاه هستند و به هر که بخواهند می‌توانند این توانایی را عنایت کنند. مرحوم شیخ عباس قمی در منتهی‌الآمال از ابن شهر آشوب و قطب راوندی دربارة ابوهاشم جعفری یکی از اصحاب امام هادی و امام عسکری(ع) نقل کرده که امام هادی(ع) با او به زبان هندی صحبت می‌کردند و دانة ریگی در دهان او می‌گذارند و پس از آن ابوهاشم می‌گوید پس از آن به هفتاد و سه زبان می‌توانستم صحبت کنم. البته ریگ بهانه بود و می‌خواسته‌اند ذهن او را به این سمت معطوف کنند که گویا این اثر آن ریگ است والّا ما معتقدیم:

به ذره گر نظر لطف بوتراب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند

بعضی‌ها مثل گوسفندی هستند که پایش را صاف می‌کند و از جایش تکان نمی‌خورد و هر چقدر هم شاخ‌هایش را بکشند تفاوتی نمی‌کند. این طور فایده ندارد ما باید هم راحت سیر کنیم و هم خودمان را در اختیار ایشان قرار دهیم. ما قدم برداریم آن‌ها به ما عنایت خواهند کرد.
نکتة هفتم اینکه امام زمان(ع) سید عالَم هستند. الآن در تمام هستی هیچ کس و هیچ موجودی در میان ملائکه، چه جنیان و باقی موجوداتی که خداوند آفریده است، احدی اشرف، و اعظم از حضرت بقیت‌الله(ع) نداریم و ایشان آقای همة موجودات هستی هستند ان‌شاءالله که الطاف [خاصه] ایشان نصیب همة ما بشود.
نکتة هشتم خادمانی که به خدمت‌گذاری حضرت مشغولند ویژگی‌های مخصوص به خود دارند. وقتی آب میل داشتند جوانی حاضر می‌شود و بعد هم که نیاز حضرت مرتفع می‌شود او هم ناپدید می‌گردد.
در دعای عهدی که صبح‌ها خطاب به حضرت می‌خوانید یکی از بخش‌هایش این است که:
... والمسارعین إلیه فی قضاء حوائجه؛
معنای این فقره چنین است که خداوندا مرا از کسانی قرار بده که با سرعت و عجله برای رفع حوائج امام زمان(ع) گام برمی‌دارند. حوائج حضرت خیلی زیاد است و حداقلش همین آب به دست ایشان دادن است. امیدواریم که خداوند متعال این لطف را هم شامل حال ما بکند.
نکتة نهم روشنایی غیر متعارفی است که در فضای مسجد حاکم بوده تا جایی که شیخ محمد کوفی گمان کرده خورشید در شرف طلوع کردن است و بعد متوجه می‌شود که چنین نبوده است.
این نور ممکن است ناشی از حالت مکاشفه باشد؛ یعنی در حالت خاصی انسان با عالم ملکوت ارتباط پیدا می‌کند و در آن ارتباط نوری را مشاهده می‌کند که دیگران نمی‌بینند حتی [ممکن است] آنها که مثلاً در کنار شیخ محمد کوفی بوده‌اند، مشاهده نکرده باشند.
گاهی هم این نور ظاهری است و همه آن را مشاهده می‌کنند. یکی از علمایی که الآن در قید حیاتند می‌فرمودند در ایام جنگ تحمیلی در مسجد جمکران از دستشویی‌های قدیمی آن بیرون می‌آمدیم و می‌خواستیم به داخل مسجد برویم که نماز بخوانیم، ناگهان دیدم چنان هوا روشن است که ریگ‌های کف مسجد را مشاهده می‌کردیم. سرم را برگرداندم تا منبع این همه نور را در آن شب بسیار تاریک پیدا کنم، دیدم در آسمان دایرة خیلی بزرگ و زیبایی می‌درخشید که در اطرافش هالة سبزی وجود داشت و هر چه به وسط دایره نزدیک‌تر می‌شد نور بازتر می‌شد. در وسط آن دایره نور سفیدی در حال درخشیدن بود و نور دیگری هم در کنار آن به شکل استوانه دیده می‌شد. نقل می‌کردند که همة آن‌ها که آن شب در مسجد جمکران بودند این نور را مشاهده کردند. و حتی بعدها خبردار شدیم که اهالی قم و اصفهان و جاهای دیگر هم هر کس بیدار بوده آن را دیده و از آن نور باخبر شده است.
مرحوم حاج محمدعلی فشندی نقل کرده بودند که درمسجد جمکران نوری دیدم و هم‌زمان با آن کسی را در آن‌جا دیدم که از نور چراغ فانوسی‌اش برای نوشتن استفاده می‌کند. از او پرسیدم که وقتی هوا این‌قدر روشن است چرا از چراغ استفاده می‌کنی، گفته بودند هوا خیلی هم تاریک است.
و بالاخره آخرین نکته این که امتحاناتی که ما به طور مرتب در زندگی پشت سر می‌گذاریم مایة تقرب انسان به خداوند است که حضرت فرموده بودند که اگر او از این دو یا سه امتحانی که پیش رو دارد سربلند بیرون بیاید می‌تواند همراه ما بیاید، البته برای ما این امتحانات را نقل نکرده‌اند. پیامبر اکرم(ص) در روایتی فرموده‌اند: «اگر سه چیز برای بنی‌آدم نبود هیچ کس سرش را پایین نمی‌انداخت و با تکبر جلوی خداوند راه نمی‌رفت: مرض، فقر، مرگ.» جداً این کمبودها برای انسان لطف است و انسان را قدری متواضع می‌کند. البته این مطلب را هم در پایان عرایضم خدمتتان عرض کنم که گاهی انسان با یک کار خوب و حتی عبادت امتحان می‌شود که فقط بحث خلوصش نیست. مثلاً اگر والدین شما کار واجبی را با زمان مشخص داشته باشند امتحان شما رسیدگی به آن کار است و یا خود آنها و نه حتی انجام عبادات. حتی در بعضی از تشرفات حضرت عتاب کرده‌اند کسانی را که غیر از این رویه در پیش گرفته‌اند. گاهی هم امتحان ما با یک شر، گناه یا مثلاً سود زیاد حرام است که همة این امتحانات در مجموع شخصیت یک نفر را آن‌قدر صیقل می‌دهد که به مقام اولیاء اللهی برسد.

پی‌نوشت‌ها:

1. دربارة این دو مورد استاد به تفصیل سخن گفتند که به جهت اختصار به همین مقدار اکتفا کردیم.
2. البته در فتاوای مراجع راجع به حریم مسجد که حریم قدیم یا جدید و یا حتی کل شهر اختلاف وجود دارد که اگر مسافرتی به این اماکن داشتید لازم است حتماً نظر مرجع خود را مطالعه کنید.
3. ظاهراً حائر کربلا قول قوی‌تری داشته باشد.
4. بعضی از خانواده‌ها هستند نوع دوستی‌شان با بچه‌هایشان همانند دوستی خاله خرسه است که برای این که مگس را که مزاحم خواب دوستش شده بود از روی سرش بپراند؛ سنگ بزرگی محکم بر سر او کوبید و آن بیچاره را هلاک کرد. بعضی از پدر و مادرها هستند که اصلاً به خوراک روحی فرزندانشان توجهی ندارند و موقع نماز صبح بهانه می‌آورند که بدن بچه‌مان نیاز به خواب دارد و جسمش باید استراحت کند. اینها توجه ندارند که به روح فرزندشان چه لطمه‌ای وارد می‌کنند. جالب اینجاست که همین پدر و مادر وقتی نوبت به صبحانه شد به هر زحمتی که باشد این بچه را بیدار می‌کنند گویا که این موجود حیوانی بیش نیست و تنها نیاز به خوراک و غذا دارد.
5. شما اگر شبی بلند شدید دیدید روز کسل هستید راه حلش این است که شب بعد یک ساعت زودتر بخوابید نه اینکه نماز شب را ترک کنید. متأسفانه در کشور ما، برای مسائل مختلفی تبلیغات می‌شود ولی هر چقدر به صدا و سیما گفته‌ایم که ساعت هشت شب به بعد به مخاطبان خود تذکر بدهند که بروند و استراحت کنند به خصوص برای کودکان، ولی هرگز عمل نکرده‌اند [و به عکس معمولاً پربیننده‌ترین برنامه‌ها را در این ساعت می‌گنجانند]. علاوه بر تنظیم خواب، خوراک هم باید تنظیم شود چون معده هم اگر سنگین باشد، مانع می‌شود و سپردن به دیگران یا کوک کردن ساعت هم می‌تواند در این امر چاره‌ساز باشد ولی از همه مهم‌تر ترک گناهان است. در روایات بسیاری علت بیدار نشدن برای نماز شب را گناه و اخلاق بد و زشت است. گاهی افراد مدتی نماز شب را گناه و اخلاق بد و زشت است. گاهی افراد مدتی نماز شب می‌خواند و دچار عجب می‌شوند و همین عجب موجب می‌شود. در روایت آمده که خداوند می‌فرماید برای اینکه او را نگه دارم و از پرتگاه برهانم یکی، دو شب خواب را بر او مسلط می‌گردانم.
ما هر وقت توفیقی پیدا می‌کنیم باید خداوند شکر کنیم و با سجدة شکر از درگاه الهی تشکر کنیم تا خداوند آن نعمت را مداومت ببخشد. هر وقت هم چنین نعمت‌هایی از ما سلب شد می‌توانیم قضای آن را به جا بیاوریم که اگر با حالت شرمندگی و سرافکندگی باشد تأثیرات خوبی خواهد داشت و اسباب اجابت دعا را فراهم می‌آورد.
6. رک: مجلسی، بحارالانوار، ج76، ص4.
7. رک: مجلسی، همان، ج73، ص53.







86/6/7
8:9 عصر

درد دل عاشق

بدست غلام العباس در دسته

 درد دل عاشق

درد دل عاشق

<      1   2   3   4      >